بالاخره شنیدم صدایه اون قلب کوچولوتو
انتظار به سر اومد... امروز 26 دی ماهه... از صبح دل تو دلم نیست... یه جور استرس شیرین... خواستنی... امروز 12 هفته ام تموم شد... ساعت 3 واسه سونوگرافی وقت داشتم... با بابا امیر ساعت 3 میدان ولیعصر قرار داشتم... جات خالی یه آبمیوه 1 لیتری هم خرید که راحت بتونم سونوگرافیم رو انجام بدم... ساعت 3:10 دقیقه تو مطب بودم و اونجا هم شلوغ... ساعت 5:15 بالاخره نوبتم شد...خوابیدم رو تخت سونو.. تمامه هوش و حواسم به این بود که نکنه دستیارش یادش بره به بابا امیر بگه که اونم بیاد تو اتاق... که آخر بابا امد... مایع لزج و خنک سونو رو که رو پوسته شکمم حس کردم یه جوری شدم... صدای قلبم رو از تو حلقم میشنیدم.. مشخصاتت رو میگفت و منشیش تند و تند تایپ می...
نویسنده :
سحر
16:05